معنی جر بدائن - جستجوی لغت در جدول جو
جر بدائن
پاره کردن
ادامه...
پاره کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر جر دادن
جر دادن
جِر دادَن
پاره کردن چیزی مانند کاغذ، پارچه و امثال آن ها
ادامه...
پاره کردن چیزی مانند کاغذ، پارچه و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
جم هدائن
تکان دادن
ادامه...
تکان دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر بمان
بالا آمدن
ادامه...
بالا آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ور هدائن
راه خود را عوض کردن، رو برگرداندن، کنار آمدن، با کسی
ادامه...
راه خود را عوض کردن، رو برگرداندن، کنار آمدن، با کسی
فرهنگ گویش مازندرانی
له بدائن
خوابانیدن، خواب کردن، خراب کردن بنای ساختمان و دیوار، بریدن
ادامه...
خوابانیدن، خواب کردن، خراب کردن بنای ساختمان و دیوار، بریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
لب بدائن
پر کردن، لبریز کردن
ادامه...
پر کردن، لبریز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شرت بدائن
ریختن مایعات
ادامه...
ریختن مایعات
فرهنگ گویش مازندرانی
سر هدائن
رها کردن، پرداخت اضافه، بهره دادن
ادامه...
رها کردن، پرداخت اضافه، بهره دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
رج هدائن
نشان دادن، راهنمایی کردن
ادامه...
نشان دادن، راهنمایی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دم بدائن
انداختن، پرت کردن، پرتاب کردن
ادامه...
انداختن، پرت کردن، پرتاب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دار بدائن
سخت گرفتن، زیربار حرفی نرفتن
ادامه...
سخت گرفتن، زیربار حرفی نرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
چر هدائن
گله را در زمین پر وجین و کم محصول چراندن
ادامه...
گله را در زمین پر وجین و کم محصول چراندن
فرهنگ گویش مازندرانی
جرد بدائن
گوزیدن، پاره کردن
ادامه...
گوزیدن، پاره کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جغ هدائن
با فشار قرار دادن جسمی بین دو چیز، منگنه کردن
ادامه...
با فشار قرار دادن جسمی بین دو چیز، منگنه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر بزوئن
فریاد زدن، فریاد زدن از روی درد
ادامه...
فریاد زدن، فریاد زدن از روی درد
فرهنگ گویش مازندرانی
جر بموئن
پایین آمدن
ادامه...
پایین آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جرد هدائن
پاره کردن، دریدن
ادامه...
پاره کردن، دریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جز هدائن
جز هدائن
ادامه...
جز هدائن
فرهنگ گویش مازندرانی
پخ بدائن
بیهوده خندیدن، خنده ی موقع یا ناگهانی، ترساندن
ادامه...
بیهوده خندیدن، خنده ی موقع یا ناگهانی، ترساندن
فرهنگ گویش مازندرانی
پر هدائن
به پرواز در آوردن، تلمبه زدن تلم (کندوه) برای تبدیل ماست
ادامه...
به پرواز در آوردن، تلمبه زدن تلم (کندوه) برای تبدیل ماست
فرهنگ گویش مازندرانی
او بدائن
او، بدائن، آبیاری کردن، به آب سپردن، از دست دادن
ادامه...
او، بدائن، آبیاری کردن، به آب سپردن، از دست دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
جا بدائن
پنهان کردن، از دید خارج کردن، پس اناز کردن
ادامه...
پنهان کردن، از دید خارج کردن، پس اناز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر بدائه
پاره شده، لباس یا پارچه ی پاره شده
ادامه...
پاره شده، لباس یا پارچه ی پاره شده
فرهنگ گویش مازندرانی
جر هدائن
پاره کردن، چاک دادن، پایین دادن، قورت دادن
ادامه...
پاره کردن، چاک دادن، پایین دادن، قورت دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر بزئن
دبه در آوردن، حقه و نیرنگ در آوردن به هنگام بازی، حقیقت
ادامه...
دبه در آوردن، حقه و نیرنگ در آوردن به هنگام بازی، حقیقت
فرهنگ گویش مازندرانی